ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
خوش بہ حال آسموטּ ڪہ هر وقت دلش بگیره بے بهونہ مے باره...
بہ ڪسے توجہ نمے ڪنہ...
از ڪسے خجالت نمے ڪشہ...
مے باره و مے باره و...
اینقدر مے باره تا آبے شہ ...
آفتابے شہ ...!!!
ڪاش...
ڪاش مے شد مثل آسموטּ بود...
ڪاش مے شد وقتے دلت گرفت اونقدر ببارے تا بالاخره آفتابے شے...
بعدش هم انگار نہ انگار ڪہ بارشے بوده...
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی
خدایا می شود باران ببارد ؟
این بغض به تنهایی از گلویم پایین نمی رود بخدا
هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه میکنی؟
پنجره ی اتاقم را باز میکنم و فریاد میزنم
تنهاییت برای من ، غصه هایت برای من
همه ی بغض ها و اشک هایت برای من
بخند برایم بخند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را
صدای همیشه خوب بودنت را …
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم
دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست نیمه جانیست در این فاصله قربان شما
یه کفش همه وجودش رو فداى اون کسى می کنه که پا گذاشته تو دلش.
کفشتیم رفیق!
کاش فاصله ها مثل سیاهی مداد بودن
تا موقع دلتنگی ها پاکشون میکردیم __