نشسته بود رو زمین و داشت یه تیکه هایی رو از رو زمین جمع می کرد .
بهش گفتم : کمک می خوای ؟
گفت : نه
گفتم خسته میشی بزار خوب کمکت کنم
گفت : نه ، خودم جمع می کنم
گفتم : حالا تیکه های چی هست ؟ بدجوری شکسته مشخص نیست چیه ؟
نگاه معنی داری کرد و گفت : قلبم . این تیکه های قلب منه که شکسته .
خودم باید جمعش کنم
بعدش گفت : می دونی چیه رفیق، آدما این دوره زمونه دل داری بلد نیستن،
وقتی می خوای یه دل پاک و بیریا رو به دستشون بسپری هنوز تو دستشون نگرفته
می ندازنش زمین و می شکوننش ،میخوام تیکه هاش رو بسپرم به دست
صاحب اصلیش اون دل داری خوب بلده
میخوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب شه آخه می دونی خودش گفته
قلبهای شکسته رو خیلی دوست داره
گفتٌ تیکه های شکسته رو جمع کرد و یواش یواش ازم دور شد .
و من توی این فکر که چرا ما آدما دل داری بلد نیستیم
دلم می خواست بهش بگم خوب چرا دلت رو می سپری دست هر کسی ،
انگاری فهمید تو دلم چی گفتم .
برگشت و گفت : رفیق ، دلم رو به دست هر کسی نسپردم اون برای
من هر کسی نبود, من برای اون هر کسی بودم .
گفتٌ اینبار رفت سمت دریا .
سهمش از تنهایی هاش دریایی بود که راز دارش بود
اگر روزی داستانم را نقل کردی



بگو :بی کس بود ولی کسی را بی کس نکرد
تنها بود اما کسی را تنها نذاشت
دلشکسته بود اما دل کسی رو نشکست
کوه غم بود ولی کسی رو غمگین نکرد
شاید بد بود ...
ولی برای کسی بد نخواست
خـوشبـختـی یـعنـی . . .



یــه نـفـر بـاشه کـه بـخاطـر تـــــو
ضـربان قلبـش بـالا پـاییـن بـشه و تــو رو
بـا تـمـوم وجــودش بـخـواد
بــاید تـو رو پیــدا کنـم شایــد هنـوز هم دیـر نیسـت



تـو ساده دل کنــدی ولـی تقدیـر بی تقصــیر نیست
با اینـکه بی تـاب منـی بـازم منـو خــط میــزنی
بایــد تورو پیـدا کنـم تـو با خـودت هم دشـمنی
کـی با یـه جمـله مثــل مـن میــتونه آرومــت کنه
اون لحظـه هــای آخــر از رفتـن پشیمــونت کنه
دل گیـرم از این شـهر سـرد این کوچـه هـای بی عـبور
وقتـی به مـن فکـر میکنـی حــس میکنــم از راه دور
چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
من فقط دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم
اما می شود کمی کمکم کنید!
آی جماعت شماها دقیقا چه رنگی هستید؟
صبر کن سهراب
قایقت جا دارد؟
آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند
وای سهراب کجایی آخر ؟
زخم ها بر دل عاشق کردن ، خون به چشمان شقایق کردند
ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش سیری چند ؟
صبـــــــــــــــر کن سهــــــــــــــراب
قایقت جا دارد؟
من را نیز با خود ببر ، اینجا عاشقی بین مردم مرده است . . .
شهر من اینجا نیست
اینجا
آدم که نه
آدمک هایش همه ناجور رنگ بی رنگی اند
و جالب تر
اینجا هر کسی
هفتاد رنگ بازی می کند
تا میزبان سیاهی دیگری باشد
شهر من اینجا نیست!
اینجا…
همه قار قار چهلمین کلاغ را
دوست می دارند!
و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد!
شهر من اینجا نیست!
اینجا…
سبدهاشان پر است از
تخم های تهمتی که غالبا دو زرده اند!
من به دنبال دیارم هستم
شهر من اینجا نیست
شهر من گم شده است
فدای تو آبجی گلم...سلااااام..امیدوارم که حالت خوب باشه ولبخند رولبت...خوبی نفسی؟؟دلم برات تنگ شده بود عزیزم..خییییلی دوستت ارم..عزیزمی..بوووووس...برات بهترین ها را آرزومیکنم..
عزیز مایی ابجی
فدامدات
تاوان اشتباه او را من دادم
سکوت کردم تا به دوست داشتنم شک نکند !
حالا ، سهم من از زندگی شد یک آه
سهم او شد زندگی کنار دیگری !
سلام آبجی قشنگم.خوبی گلم؟ممنون بابت نظراتت فداتشم..خیییییلی قشنگ ودوستداشتنی بود..درست مثل خودت..فدای تو..