گاهی نه گریه آرامت می کند و نه خنده! نه فریاد آرامت می کند و نه سکوت! آنجاست که با چشمانی خیس رو به آسمان میکنی و میگویی : خدایا!من فقط تورو دارم !!!
میبخشمت
به اون کسی که میپرستی میدمت
میرم با این که مهربون ندیدمت
با این که میکشه منو ندیدنت ........
میبخشمت
تورو با بغض و گریه ساده میکنم
تو یادگاریات خلاصه میکنم
میرم که با خیالت عاشقی کنم .............
اینو تو ی وبلاگ دیدم دلم چجوری شد
|
|
|
/\
مرسی از اینکه اومدی دیدنم عشقم قول بده زود به زود بیای دیدنم باشه!؟
وایسا ببینم چرا چشمات خیسه!؟ داری گریه میکنی!؟ تو چند وقتی که با هم بودیم گریت رو ندیده بودم عشقم نکنه دلت واسه من تنگ شده نه!؟
راستش منم دلم واست خیلی تنگ شده چرا داری گریه میکنی!؟ بس کن دیگه اگه واسه کم محلی هات... اگه واسه بد حرف زدن هات... اگه واسه بی مرامی هات... داری گریه میکنی گریه نکن من قبل مرگم بخشیدمت... ولی...
هرچی زنگ زدم بهت بگم تو جواب نمیدادی و گوشیت رو خاموش کردی...
راستی سنگ قبرم قشنگه؟!؟
دستت رو بکش رو سنگه قبرم تا آروم شم عشقم من خیلی وقت تورو بخشیدم....
ki
اینو بخاطر ضعیفه که تو متن بود گذاشتم
یاد ضعیفه گفتنات افتادم
|
|
|
/\
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟دختر:اه…اصلاباهات قهرم.
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟
دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.
دختر: … واقعا که!
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟دختر: لوووس!
پسر: ای بابا… ضعیفه!
این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!دختر: بازم گفت این کلمه رو…!
پسر: خب تقصرخودته!
میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!دختر: من ازدست توچی کارکنم؟
پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!
دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!
پسر: صفای وجودت خانوم!
دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه…
آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!
پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه…برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”
پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
دختر: ولی من که بور بودم!
پسر: باشه… فرقی نمی کنه!
دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…
پسر: …
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟
پسر: …
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…
پسر: …
دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…
پسر: خدا… نه… (گریه)
دختر: چراگریه میکنی؟
پسر: چرا نکنم… ها؟
دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم
…دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا
پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمیکنم… ولی نمی تونم بخندم
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟
پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…
دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …
پسر: …
دختر: دوباره ساکت شدی؟
پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجاکناره خانه ی ابدیت میشینم و فاتحه میخونم…نه… اشک و فاتحه نه… اشک و فاتحه و دلتنگیامان… خاتون من!
توخیلی وقته که…آرام بخواب ای کوچ کرده ی من…دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم…اما… تـو آرام بخواب....
شرمندتم عزیزدلم نتونسم نزارمش این پستو
بسلامتی روزی که "مادرم" بیاد
رو قبرم شمع روشن کنه وبگه:
"دخترم" تولدته نمیخوای شمعای تولدتو
"فوت" کنی؟؟؟؟؟؟؟
---------------------------------------
میرسد روزی که هرگز در دسترس
نخواهم بود...
خاک انتن نمیدهد که نمیدهد
من ازتو معذرت میخام
اگه ازم بدی دیدی
من از تو معذرت میخام که باز چشماتو تر کردم
من از تو معذرت میخام که دیگه برنمیگردم
تـــابـــــ تـــابـــــ عـبــاســے یــــاכش بـــפֿـــیــــــر اوלּ بــــازے
هـــر بـــار قــســـܢܢ مــیــــכاכܢܢ פֿــــــכا مــنـــــو نــنـــכازے
امـــــا פــــالا
تـــابـــــ تـــابـــــ عـبـــاســے פֿــــــכا פֿــسـتــــܢܢ از بــــازے
כنــیـــا چـقــــכ تــابــــܢܢ כاכ ڪـاشـڪــے مــنـــو بــنـــכازے
بسلامتی مردی که به زنش میگه:
سرتو رو بالشت نزار به غیرت سینم برمیخوره...!
................................................................
ツحس خوب یعنیツ
داد بزنی : بوس میخوااااااام
بگه : نمییییدم
بگی : غلط کردی مگ دست تو ... زود بوس !!!!
بگه : نمیخوام لب خودمه بوس نمیدم
بگی : عشششقم !!!!!
بگه : نه
یکم با حالت معصومانه نگاش کنی
بگه : کوفت اونجوری نگام نکن از بوس خبری نیس !!
محکم بغلش کنی و به زور بوسش کنی و بگی
وقتی میگم بوس بده یعنی بوس بده لوووس
با عصبانیت بگه :لوس عمته ولم کن
بگی :من عاشق همین قهر کردناتم
عشق خودمی تو
:))
................................................................
خیس میشوم از خیالت بی آنکه پیراهنم بوی نم تو را به خود بگیرد ! ! !
چه سخت است از دست دادن چیزی که روزی تمام دارایی ات بود . . .
گفــــــــــتم دوستت دارم
گفت چند تا؟؟؟؟؟
دستامو بالا اوردم و همه ی انگشتامو نشونش دادم
اما اون به کف دستم که خالی بود نگاه کرد
لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد.گل داد سرخ سرخ.
گلها انار شد داغ داغ.هر اناری هزار تا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند.دانه ها توی انار جا نمی شدند.
انار کوچک بود.دانه ها ترکیدند.انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد.
باز باران بی ترانه ..می خورد بر بام خانه..
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟
... ...
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر? کجا رفت؟
خاطرات خوب و رنگین در پس آن کوی بن بست در دل تو? آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد ، آرزوها رفته بر باد
باز باران؟ باز باران میخورد بر بام خانه بی ترانه؟
بی بهانه شایدم؟ گم کرده خانه !
سلامتیه دختری که شب عروسی عشقش
رفت دم درتالار نشست
اماعروسی روبهم نریخت صبرکردتا"داماد"بیادبیرون
"داماد"اومد...همه بهش هدیه میدادن
دختر هم رفت هدیشوداد
"داماد "گفت این چیه؟؟؟؟
دختر گفت:
"این همون قرآنیه که بهش قسم خوردی مال من باشی..."
یه روز میشه زنگ میزنن بهت...
میترســـــــــــم ...........
از اینـــــــکه روزی............
یه جایــــی........
من و تــــو........
خیلی دور از هم شــــب و روز در آغـــوش یه غریبـــه،
بــــــی قرار هم باشیـــم و بعد از هر بار هم آغــــوشــی
به یاد آغــــوش هـــــم بــی صدا گریــه کنیــــــــم...
مـــیـــتـــــــرســـــــــــــم...
فراموش خواهى شد…
کنارخیابان ایستاده بودم باخودم به مدل های ماشین هاوگرفتاریام فکرمیکردم. امبولانسی ازکنارم ردشد که روش نوشته بود فکرش رانکن اخرش مسافرخودمی.......
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از سرکار به خانه باز میگشت، سر
راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان در برف ایستاده. اسمیت از
ماشین پیاده شد و خودش را معرفی کرد و گفت من آمدهام کمکتان کنم. زن گفت
صدها ماشین از روبروی من رد شدند، اما کسی نایستاد، این واقعاً لطف شماست.
وقتی اسمیت لاستیک را عوض کرد و درب صندوق عقب را بست که آماده رفتن شود، زن پرسید: من چقدر باید بپردازم؟
اسمیت
پاسخ داد: شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در چنین شرایطی بودهام؛ روزی
شخصی پس از اینکه به من کمک کرد، گفت اگر واقعاً میخواهی بدهیات را
بپردازی، باید نگذاری زنجیر عشق به تو ختم شود.
چند مایل جلوتر، زن
کافه کوچکی را دید و داخل شد تا چیزی میل کند و بعد به راهش ادامه دهد؛ اما
نتوانست بیتوجه از لبخند شیرین زن پیشخدمت باردار بگذرد، او داستان زندگی
پیشخدمت را نمی دانست و احتمالاً هرگز نخواهد فهمید، وقتی پیشخدمت برگشت
تا بقیه صد دلار را بیاورد، زن بیرون رفته بود، درحالیکه روی دستمال سفره
یادداشتی گذاشته بود.
وقتی پیشخدمت نوشته را خواند اشک در چشمانش
حلقه زد؛ در یادداشت نوشته بود : شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این
موقعیت بودهام؛ یک نفر به من کمک کرد و گفت اگر میخواهی بدهیات را به من
بپردازی، نباید بگذاری زنجیر عشق به تو ختم شود.. همان شب وقتی زن پیشخدمت
به خانه برگشت، درحالیکه به ماجرای پیش آمده فکر میکرد به شوهرش گفت:
دوستت دارم اسمیت! همه چیز داره درست میشه!!
میــــــــدونم ؛ بــــــــرای من نیستــــــــی !
امــــــــا .... !
دلی کــــــــه تنگ باشــــــــه این حرفهــــــــا رو نمیفهمــــــــه ... !
بــــه خــــدا نمیفــــــهمه.... !
مردانگی ات را
با شکستن دل دختری که دیوانه ی توست ثابت نکن
مردانگی ات را... ... ... ... ...
با غرور بی اندازه ات به دختری که عاشق توست ثابت نکن
مردانگی را زمانی میتوانی نشان دهی
که دختری با تمام تنهایی اش به تو تکیه کرده و
با تکیه به غرور تو
به قدرت تو
در این دنیای پر از نامردی قدم بر میدارد..