ღبــهـ فــکــرمـ نبــاشـღ

ღبــهـ فــکــرمـ نبــاشـღ

^_^ماییم و نوای بی نوایی بسم اله اگر حریف مایی^_^
ღبــهـ فــکــرمـ نبــاشـღ

ღبــهـ فــکــرمـ نبــاشـღ

^_^ماییم و نوای بی نوایی بسم اله اگر حریف مایی^_^

نظرات 1 + ارسال نظر
تنهاترین تنها سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 16:33 http://adabiyat4.blogfa.com

معلم عصبی دفترو روی میز کوبید و داد زد : سارا... سارا خودشو جمعو جور کرد ، سرشو پایین انداخت و خودشو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزون گفت : بله خانم معلم؟

معلم که از عصبانیت به چشمهای سیاه و مظلوم سارا خیره شده بود داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

سارا چونه لرزونشو جمع کرد ...بغضشو به زحمت قورت داد و آروم گفت :

خانوم معلم...مادرم مریضه ... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن ... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ...اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه ... اونوقت ...

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشمو پاک نکنم و توش بنویسم ...

اونوقت قول میدم مشقامو بنویسم ...

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخوند و گفت: بشین دخترم ...
و اشک معلم روی گونه هاش خالی شد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد