من ازتو معذرت میخام
اگه ازم بدی دیدی
من از تو معذرت میخام که باز چشماتو تر کردم
من از تو معذرت میخام که دیگه برنمیگردم
تـــابـــــ تـــابـــــ عـبــاســے یــــاכش بـــפֿـــیــــــر اوלּ بــــازے
هـــر بـــار قــســـܢܢ مــیــــכاכܢܢ פֿــــــכا مــنـــــو نــنـــכازے
امـــــا פــــالا
تـــابـــــ تـــابـــــ عـبـــاســے פֿــــــכا פֿــسـتــــܢܢ از بــــازے
כنــیـــا چـقــــכ تــابــــܢܢ כاכ ڪـاشـڪــے مــنـــو بــنـــכازے
بسلامتی مردی که به زنش میگه: سرتو رو بالشت نزار به غیرت سینم برمیخوره...! ................................................................ ツحس خوب یعنیツ داد بزنی : بوس میخوااااااام بگه : نمییییدم بگی : غلط کردی مگ دست تو ... زود بوس !!!! بگه : نمیخوام لب خودمه بوس نمیدم بگی : عشششقم !!!!! بگه : نه یکم با حالت معصومانه نگاش کنی بگه : کوفت اونجوری نگام نکن از بوس خبری نیس !! محکم بغلش کنی و به زور بوسش کنی و بگی وقتی میگم بوس بده یعنی بوس بده لوووس با عصبانیت بگه :لوس عمته ولم کن بگی :من عاشق همین قهر کردناتم عشق خودمی تو :)) ................................................................ خیس میشوم از خیالت بی آنکه پیراهنم بوی نم تو را به خود بگیرد ! ! ! چه سخت است از دست دادن چیزی که روزی تمام دارایی ات بود . . .
گفــــــــــتم دوستت دارم
گفت چند تا؟؟؟؟؟
دستامو بالا اوردم و همه ی انگشتامو نشونش دادم
اما اون به کف دستم که خالی بود نگاه کرد
لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد.گل داد سرخ سرخ.
گلها انار شد داغ داغ.هر اناری هزار تا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند.دانه ها توی انار جا نمی شدند.
انار کوچک بود.دانه ها ترکیدند.انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد.
باز باران بی ترانه ..می خورد بر بام خانه..
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟
... ...
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر? کجا رفت؟
خاطرات خوب و رنگین در پس آن کوی بن بست در دل تو? آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد ، آرزوها رفته بر باد
باز باران؟ باز باران میخورد بر بام خانه بی ترانه؟
بی بهانه شایدم؟ گم کرده خانه !
سلامتیه دختری که شب عروسی عشقش رفت دم درتالار نشست اماعروسی روبهم نریخت صبرکردتا"داماد"بیادبیرون "داماد"اومد...همه بهش هدیه میدادن دختر هم رفت هدیشوداد "داماد "گفت این چیه؟؟؟؟ دختر گفت: "این همون قرآنیه که بهش قسم خوردی مال من باشی..."
یه روز میشه زنگ میزنن بهت...
میترســـــــــــم ...........
از اینـــــــکه روزی............
یه جایــــی........
من و تــــو........
خیلی دور از هم شــــب و روز در آغـــوش یه غریبـــه،
بــــــی قرار هم باشیـــم و بعد از هر بار هم آغــــوشــی
به یاد آغــــوش هـــــم بــی صدا گریــه کنیــــــــم...
مـــیـــتـــــــرســـــــــــــم...
فراموش خواهى شد…