بسم الله الرحمن الرحیم
گیریم که امروز همه تو را برای زیباییت ستایش کردند....
برنده همه مسابقه های بی حجابی شدید...
گیریم که توانستید زیباترین پسر شهر را دنبال خودتان بکشانید تا به شما التماس کند...
دوستتان هم به شما صفت امل و عقب مانده نداد..
ستاره شهر شدید،ستاره همه مهمانی ها...
هر مدی هم که به بازار آمد را اولین نفر شما تجربه کردید...
با آخرین مد چه خواهید کرد؟آن روزی که همه لباس هایت را دور میریزند و روی سنگ مرده شور خانه کفن پیچت میکنند.....
به فکر آن زمان هستی که آخرین سنگ را میگذارند؟؟
کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ همه شما خواهید مرد....دیدید وعده خدا راست بود..
خواب دیدم خواب اینکه مرده ام...........خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروارها از خاک بود...............وای قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت..................قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
ناله می کردم ولیکن بی جواب.............تشنه بودم تشنه یک جرعه آب
بالش زیر سرم از سنگ بود..................غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود
خسته بودم هیچ کس یارم نشد............زان میان یک تن خریدارم نشد
هرکه آمد پیش حرفی راند و رفت...........سوره حمدی برایم خواند و رفت
نه شفیقی نه رفیقی نه کسی.............ترس بود و وحشت و دلواپسی
آمدند از راه نزدم دو ملک.......................تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست.............آن یکی فریاد زد رب تو کیست
ای گنهکار سیه دل بسته پر..................نام اربابان خود یک یک ببر
در میان عمر خود کن جستجو...............کارهای نیک و زشتت را بگو
ما که ماموران حق داوریم....................نک تو را سوی جهنم می بریم
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود..............دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هر کجا و دلفکار..................می کشیدندم به خفت سوی نار
چقدر تاریک شد...همه رفتند....
همه کسانی که عاشق زیباییت شده بودند،همه کسانی که تو را بخاطر نوع لباس پوشیدنت تحسین میکردند همه کسانی که اگر با مد پیش میرفتی تحقیرت میکردند....همه رفتند....همه کسانی که به خاطرشان ارایش و دلبری میکردی رفتند ،تنهای تنها هستی...
الان وقت سوال و جواب است برای همه دل هایی که لرزاندی،و جوان هایی که با دیدن تو تحریک شدند و به گناه افتادند...اینجا باید جواب خیلی چیزها را بدهی..
التماس میکنی که تو را به دنیا برگردانند اما دیر شده،خیلی دیر
حاضری؟ آماده ای؟ کاراتو کردی؟ اون دنیاتو ردیف کردی؟ خیالت راحته؟
بسم الله...
کل نفس ذائقة الموت..
غرور در عشق معنایی ندارد
به او بگو دوستش داری وگرنه یکدفعه به خودت می آیی و میبینی؛
تو ماندی و تنهایی و یک عالمه غرور!!
بی تو
هر پارهی دلام را
به نام کسی دیگر کردهام
به نام هرکسی که
کمی یا دمی
شبیه تو بود ..
*+*+*+*+*+*
گاهی سرزده
دیوانهوار
کوتاه
به دیدنم بیا
رگبار بهار باش ..
ایــنــکــه یــواشــکــی دلــتــنــگــش بــاشــی...
خــیــلــی بــهــتــر از ایــنِ کــه...
بــهــش بــگــی و جــوابــی نــگــیــری...
این عکس آخری ست که می گیرم
از تو به یادگار .
نادیده گیر اشک مرا ، ای یار !
لبخند دلبرانه بزن لطفاً .
(احسان پرسا)
دکتر! دلم گرفته؛ به جای دوای قلب
یک بسته قرص خواب بده تا ببینمش
(احسان پرسا)
هیــــــس ...
اگـــه مـــاله مـــنی ،
اجـــازتـــم دستـــ منـــه ؛
همـــه چیـــزتـــم مـــال منـــه ،
پـــس چـــروکـــ پیـــشونیـــتم مـــال منـــه ،
تنـــها جـــایـــی کـــه بـــت اجـــازه میـــدم نـــاراحتـــ شـــی ...
زیـــر تـــابـــوتـــ منـــه
پـــس فـــقط بـــرام بخـــنـــد .
قـــــدر لحـــــظـه ها را بـدان …
زمـانــــــی می رسد که تـو دیگــــــــر قادر نیستـــــی بگـویـــــی :
جبــــــران مـــــی کـنم …
زندگی یعنی بازی. سه ، دو ، یک … سوت داور............ بازی شروع شد!!! دویدی ، دست و پا زدی
،
غرق شدی ، دل شکستی ، عاشق شدی ، بی رحم شدی ، مهربان شدی… بچه بودی ، بزرگ شدی ،
پیر
شدی سوت داورــــــ0?ــــــــــ بازی تمام شد... زندگی را باختی اشکاتو پاک کن همسفر گاهی باید
بازی
رو باخت اما اینو یادت باشه باز می شه زندگی رو ساخت
با مزه این که آن روزی که من عاشق شدم ، موبایل اختراع نشده بود.
و تنها وسیله زلف گره بستن با معشوق ، کاغذ بود
و من همان شب بارها پاکنویس کردم ..
می خواستم برایشان نامه ای بنویسم ، مقدور نبود
البته در منزل ما همیشه ی خدا کاغذ بود ، قلم هم بود
ولی من خودم از فرط هیجان دست هایم را گم کرده بودم
که برای نوشتن غیر از کاغذ و قلم باید دستی هم باشد که بنویسد :
(( بسم الله الرحمن الرحیم ، من عاشق شما شده ام ..
مرا ببخشید ، گستاخی کردم و عاشق شما شده ام
می خواهم به وسیله این کاغذ از شما اجازه بگیرم
اجازه می فرمائید من گاهی خوابتان را ببینم ؟
ببخشید دست خودم نیست ،
آن چشم های محترمتان قلب ما را می لرزاند ..
تو را به آبادی چشم هات نخند
خنده هات مرض دارد
آدم را بیمار می کند
آخر آدم گناه دارد به خدا ...
یک بار حوا
یک بار شیرین
یک بار لیلا
حالا تو ...
نخند
خنده هات استعداد شگرفی دارند
برای بیمار کردن یک شهر
برای به بیابان فرستادن هزار مجنون
برای تیشه زدن به ریشه ی هزار فرهاد ...
نخند
خنده هات مرض دارند
آدم بیمار می شود
تو می روی
درد شروع می شود
آدم می پیچد به خودش
تو که برنمیگردی
حالش را نمی پرسی ...