خدایا این که میگی از رگ گردن به من نزدیک تری و این حرفا حالیم نیست
بغلم کن..
----------------------------------
دو کلمه ی
انسان و انسانیت
اولی میان کوچهها گم شد
و دومی لابلای کتابها
------------------------------------
"گاهی اوقات مجبوریم بپذیریم
بعضی از آدم ها فقط می توانند
در قلبمان بمانند نه در زندگیمان"
سیلویا پلات
-----------------------------------
غرورت
نمی زاره برگردی؟؟؟ میدونم...جوابمو نمیدی؟؟؟ سکوت کردی؟؟؟محلم نمیزاری؟؟؟
دستاتو بهم نمیدی؟؟؟میرسه اون روزی که میخوای برگردی تلفن رو بر میداری...
زنگ میزنی... بوق بوق بر نمیدارم...عصبی میشی میگی حتما کلاس گذاشتم...روز
دوم زنگ میزنی...بوق بوق بر نمیدارم... با خودت میگی دیگه غلط بکنم بهش زنگ
بزنم روز سوم از جلو کوچمون رد میشی میبینی حجله کسی رو زدن سر کوچه...دلت
میسوزه...میای نزدیک چقدر قیافش آشناست...عه...منم؟؟؟برگشتی؟؟؟ببخش نمیتونم
جلو پات وایسم همه چیزم خاک شده چقدر مشکی بهت میاد...یادته؟؟؟التماس
میکردم نرو...حالا گریه نکن نمیتونم طاقت ندارم عشقم غرورت نزاشت زودتر
برگردی...؟؟؟
------------
بلند بگو لا اله الا الله
بسلامتی اولین مشت خاکی ک روم ریخته شد ...
ب سلامتی کوهی از خاک ک من زیرش موندم . ...
سلامتی خودم ک خاک سپاریم تموم شد همه رفتن کسی پیشم نموند مثل همیشه ...
تنها موندم ...
بِــــسِلامَـتیِ
نَبودَنَم
نَخَندیدَنَم
نَشکَستَنَم
بٌغـــــــْض نَکَردَنَم
راحـــَت خوابیــــــْــــدَم
تا ابـْـــــــَــــــد ...
---------------------
سر به دختر گفت: دوسم داری اشک از چشمای دختر جاری شد.
میخواست بره که پسر دستشو گرفت،اشکاشو پاک کرد و گفت:
اگه دوسم نداری اشکال نداره مهم اینه که من دوست دارم و طاقت دیدن اشکاتو ندارم
دختر سرشو پایین انداخت و گفت: میدونی چیه؟
من دوست ندارم!من...من بدجوری عاشقت شدم
پسر دستای دختر رو رها کرد و با قیافه ای غمگین از دختر جدا شد
دختر فریاد زد: مگه دوسم نداری؟چرا داری میری؟؟
پسر جواب داد:چون دوست دارم میخوام تنهات بذارم.
دختر گفت:فکر کنم شنیده باشی که میگن عاشقی که تنها باشه توی دنیا نمیمونه!!!
تو که دوست نداری من بمیرم هان؟؟؟
پسر گفت آنقدر دوستت دارم که نمیخوام به خاطرمن مرتکب گناه بشی!
پسر به دختر گفت: دوسم داری اشک از چشمای دختر جاری شد.
چون میگن عشق یه جور گناهه.
دختر گفت اما عشق پاکه!
پسرفریاد زد:عشق پاک دیگه هیچ جای دنیا پیدا نمیشه و دختر را برای همیشه تنها گذاشت.
(دقیقا همینطور ،عشق پاک دیگه پیدا نمیشه و احتمالش خیلییییییییییی کمه یعنی یک در ملیونه ک پیدا بشه و بیشتر عشقا هوس یعنی هوسو رنگ میکنن و جای عشق جا میزنن)هه اینه عشق این دوره زمنه که توی اهنگه علیرضا روزگار
اڪنوטּ ڪجاست؟
چـہ میڪنــב ؟
سرבش نیست؟
غذا خورבـہ است ؟
حالش خوب است ؟
همـہ بر وفق مراב است ؟
میپرسیــב چـہ ڪسے ؟
ڪسے ڪـہ فراموشش ڪرבـہ ام . . !
یارو میره خواستگاری میگه پسته فروشم ، پراید هم دارم ؛
تحقیق میکنن گندش درمیاد که دکتره !
******
دختره تو هواپیما با موبایل صحبت میکرد , مهماندار میره بهش میگه خانم صحبت کردن شما با موبایل اینجا ممنوعه ...
دختره هم به مخاطبش میگه عزیزم اینجا ممنوعه من صحبت کنم تو فقط حرف بزن من گوش میدم !!!!!******
آغا غذای سامان گلریز تو حلقم اگه دروغ بگم
دیروز همراه بابام رفته بودم که جواب آزمایش خونش رو بگیره پرستاره امده میگه : تبریک میگم جوابش مثبته شما باردارین!!!!!!!!!
هیچی دیگه تا منو از رو زمین بلند کردن سه چهار تا صندلی رو خورده بودم!
******
مورد داشتیم جشن تولد تو باغ بوده
بارون میاد همه آرایشا پاک میشه
جشن تولد تبدیل میشه به هالووین :)
******
دنیـــــای مجــــازی
جاییه که
وقتی کسی که دوستش داری
ازت میپرســـه خوبی؟؟
میگی خوبــــم مرسی!
اما اون نه میتونه بغــض گلوتـو ببینه...
نه میتونه چشـــــــآی خیس تو ببینه...
حتی نمیتونه دلتنگیتو حــــس کنه...
بعد هم با خـــــیال راحت میره که
با یکی دیگه چــــت کنه
:((((
می گویند : شاد بنویس ...
نوشته هایت درد دارند!
و من یاد ِ مردی می افتم ،
که با کمانچه اش ،
گوشه ی خیابان شاد میزد...
اما با چشمهای ِ خیس ... !!
تا وقـتـی کـه خـسـتـه نـشـی و فـرصـت دوبـاره بـدی آرومــی و
خـانـوم و اقایی! امـا
وقـتـی کـه دیـگـه زیـر بـار حـرف و تـوقـع ِ بـیـجـا نـری مـیـشـی
وقـیـح و گـسـتـاخ تـا
بـبـخـشـی آدم مـهـربـونـه هـسـتـی امـا اگـه بـشـکـنـی و بـه دل
بـگـیـری لـایـق ِ تـنـفـر
مـیـشـی دنـیـای ِ ایـن روزای ِ امـثـال ِ مـاها ایـنـه که امـثـال ِ مـا
وسـیـلـه ای
هستم
بـرای بـالـا رفـتـن ِ اعـتـمـاد بـه نـفـس ِ کــاذب ِ یـک عـده..!!
حآلِ دِلَــم خوبــــ اَستــــ
آرامـــــ ...
گوشـﮧ اےِ نِشـــستـﮧ و رویآهآیـَشـــ
رآ بـــﮧ خـآڪـــ مـےِسِــپآرَد...
آقای کافی نقل می کردند:
داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن!
هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می شست، هی سر و صدا می کرد.
می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه.
برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش)
گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟
بردار یکی بشینه.
نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه!
گفتم: این خانم ماست.
گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟
همه خندیدند.
گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم.
یهو یه چیزی به ذهنم رسید.
بلند گفتم: آقای راننده!
زد رو ترمز.
گفتم: این چیه بغل ماشینت؟
گفت: آقاجون، ماشینه!
ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟!
گفتم: چرا؟! دیدم.
ولی این چیه روش کشیدن؟
گفت: چادره روش کشیدن دیگه!
گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟
گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم!
چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ،
انگولکش نکنن ،
خط نندازن روشو ...
گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟
گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن.
این ماشین عمومیه!
کسی چادر روش نمی کشه!
اون خصوصیه روش چادر کشیدن!
"منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم".
زانوی غم بغل گرفته ای که چه ؟
بلند شو
بایست رو به روی آینه
و تکرار کن ;
دوستم ندارد ؟
خوب نداشته باشد !
دلتنگی هایم را نمی فهمد ؟
خوب نفهمد !
بغض هایم را شانه نیست ؟
خودم که هستم !
همه را می بیند الا من ؟
من که خودم را می بینم !
خودم و آن ها که دوستم دارند . . .
یکی از همان ها هم خدا ...
حالا بخند . . . بلندتر !
موهایت را شانه کن
برای خودت شیرینی بیاور
موسیقی دلخواهت را بگذار پخش شود . . .
بنشین کنار ایوان
بی خیال سرمای زمستان !
و هر که را دیدی در حال گذر
برایش دستی تکان بده . . .
حالا دیدی تا چه حد خوشبختی ؟
دوست داشتن
همین لحظه هایی ست
که هیچکس حالت را نمی فهمد ...
حتی او که
صاحب دوست داشتنت است ...
همین لحظه ای ست
که می فهمی گاهی
خدا چشمک می زند و می گوید ,
دیدی باز هم
شتابان رفتی و راه مرا گم کردی ؟
میدونی درد چیه؟
درد اینکه جواب پیام ها تو نده اما تو وقتی نگاهت
به صفحه خالی گوشیت میوفته بگی حتما هنوز نخودتش
چقدر دوست دارم که یکیو داشته باشم،
ماله خود خودم،
یکی که نگرانم باشه،
یکی که براش مهم باشم...
دلم یکی میخواد که وقتی بهش خوبی
میکنم فکر نکنه محتاجشم،
کسی که جواب محبتامو با محبت بده...
دلم کسی رو میخواد که بتونم بهش ببالم...
دلم کسی رو میخواد که جلو دیگران
با افتخار بگم این ماله منه،
این دنیای منه...
دلم این روزا یه مرهم،یه دوست داشتن
واقعی میخواد...
یکی که رفیق باشه،
یکی که دستاشو بگیرمو با
هم یه عالمه قدم بزنیم...
دلم یه دوست داشتن میخواد...
دوست داشتنی که این روزا
به این سادگی ها گیر نمیاد....
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺳﻤﺸﻮ ﻣﻴﺸﻨﻮﻱ ... ﺩﺍﻍ ﺩﻟﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﻴﺸﻪ
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮﻣﻴﻜﻨﻲ ... ﺍﺷﻚ ﺗﻮﻱ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﺟﻤﻊ ﻣﻴﺸﻪ
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﺗﻮﯼ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻫﺎﺕ ... ﻫﻤﺶ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﻧﻲ
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﺑﻌﻀﻲ ﻭﻗﺘﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﻣﻴﺮﻩ ﺭﻭ ﺷﻤﺎﺭﺵ ... ﻛﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻲ؛ﻧﺰﻧﻲ؛ﺑﺰﻧﻲ؛
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺖ ﻣﻴﺨﻮﺍﺩ ﺑﺎﺯﻡ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻲ
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﺷﺒﺎ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻧﻤﻴﺒﺮﻩ ... ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﻴﮕﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻪ
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ ﭼﻘﺪﺭ " ﻣﻬﻤﻪ "!... ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ ﭼﻘﺪﺭ " ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻱ "
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺑﮕﻮ ﻣﻬﻤﻪ ... ﺍﻣﺎ ... ﺍﻭﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﻴﺴﺖ
دختــــر که باشی معنی یتیمی و بی مادری را میفهمی!
دختـــر که باشی زبر بودن دست پدرت و چین و چروک های پیشانی مادرت را درک میکنی...
دختــــر که باشی حسودی به دختری که غرق عشـــق است را درک میکنی!
دختــــر که باشی میفهمی به اختیار خودت گذشتن از عشقت چقدر طاقت فرساست!
دختــــر که باشی دنیای دختران را مسخره نمیکنی!
دختــــر که باشی بغل کردن عروسک کودکی هایت چه آرامشی دارد!
دختــــر که باشی میفهمی چه حس نابی است از وجودت وجودی ساخته شود!
دختــــر که باشی جیغ زایمان برایت گوشخراش نمیشود
چون پر از درد است اما با شنیدن گریه پاره ی تنت تبدیل به خنده میشود!
دختــــر مقامش با توئه مرد یکـــــی است ،
او را ضعیفه نگوییم ، ناقص العقل نخوانیم ،
او" ســــــــــــــاده" است " خنـــــــــــگ " نیســــــــــــــت. .
دقت کن ....
کسی که روی تو غیرت نداره
روشنفکر نیست
تو براش مهم نیستی ....
پـســـــر ڪـہ כل مے بـنــכہ
פــســـوכ مـیـشـــہ
غـیــرتــے مـیـشـــہ
تــنــــכ مـیـشــــہ
פֿـشـלּ مـیـشــــہ
بـכ اפֿـلاق مـیـشــــہ
بـچـــہ مـیـشــــہ
گـیـــر مـیـــכہ
چـوלּ تـعـصـبـــــــ כارہ
چـوלּ مــَـرכہ
سـפֿــتــــــ تــر مـیـشـــہ از سـنـگــــــ
כلـش مـیـشـــہ כریــــــا
غـرورش مـیـشـــہ آسـمــوלּ
نــازڪـــ تــر مـیـشـــہ از گــُـل
פــسـش مـیـشـــہ פֿــورشـیـــــכ
مـیـجـنـگــــہ تــا بـــہ כسـتـــــ بـیـــارہ
امــا وقـتــے بـــہ כسـتـتـــــ اورכ
مـیـشـے نــامــوســش
ازش ثــروتــشـــو بـگـیـــــــر
ازش غــرورشــو بـگـیـــــــر
ازش هــوسـشــو بـگـیـــــــر
اصـلا هـمـــہ כنـیـــاشــو بـگـیـــــــر
امــا نــامـوسـشــو نـگـیـــر ڪـہ بـــہ פֿـاڪــ سـیــاہ مـیـشـیـنــــہ
بـے صــכا گـریـــــہ مــیــڪــنــــہ
آروܢܢ هـق هـق مــیــڪــنــــہ
جـورے ڪـہ فـقــط פֿــوכش و פֿــכآش مـیــشـنــوלּ
امــاלּ از روزے ڪـہ سـیــگــــــآرشــو بــآ گـریــــہ بــڪـشــــہ
سـلآمــتـــے هـمــــہ مــــــرכآآآآآآ
. . . . . . . . . . . . . . . .
مـــــرכآے عــآشــــــق
مـــــرכآے بـــآغـیــرتـــــــــ
نــَـر ڪـہ زیـــآכہ امــآ مــــــرכ ڪــمـــہ !!!
ღ سـلآمـتـیـشـــوלּ ღ
نگران نباش ، حال من خوب است ، بزرگ شده ام
دیگر آنقدر کوچک نیستم که در دلتنگی هایم گم شوم
آموخته ام که این فاصله ی کوتاهِ بین لبخند و اشک نامش زندگیست
آموخته ام که دیگر دلم برای نبودنت تنگ نشود
راستی ، بهتر از قبل دروغ می گویم…
“حال من خوب است” ، خوبِ خوب…
ﺗَﻪ ﺍُﺗُﻮﺑﻮﺱ، ﺁﻥ ﺻَﻨﺪَﻟﯽ ﺁﺧَﺮ، ﮐِﻨﺎﺭِ ﺷﯿﺸﻪ
ﺑِﻬﺘَﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼِ ﺩُﻧﯿﺎﺳﺖ
ﺑَﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﻣُﭽﺎﻟﻪ ﺷَﻮﯼ ﺩَﺭ ﺧُﻮﺩَﺕ
ﺳَﺮَﺕ ﺭﺍ ﺑِﭽَﺴﺒﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﻭ
ﺯُﻝ ﺑِﺰَﻧﯽ ﺑﻪ ﯾِﮏ ﺟﺎﯼِ ﺩﻭﺭ
ﻭ ﻓِﮑﺮ ﮐُﻨﯽ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ...
ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺭَﺕ ﻣﯿﺪَﻫَﺪ ...
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﭼِﺸﻤﻬﺎﯾَﺖ ﺧﯿﺲ ﺷَﻮﺩ، ﺍَﺯﺣُﻀُﻮﺭِ ﭘُﺮ ﺭَﻧﮓِ
ﯾِﮏ ﺧﯿﺎﻝ
ﻭ ﯾﺎﺩَﺕ ﺑِﺮَﻭَﺩ ﻣَﻘﺼَﺪَﺕ ﮐُﺠﺎﺳﺖ
ﻭ ﺩِﻟَﺖ ﺑِﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺩُﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﮤ ﻫَﻤﯿﻦ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ
ﺍُﺗﻮﺑﻮﺱ
ﮐُﻮﭼَﮏ ﺷَﻮَﺩ ... ﻭَ ﺩِﻧﺞ ﻭ ﺗَﻨﻬﺎ ...
ﻭ ﺁﻩ ﺑِﮑِﺸﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺁﻭَﺭﯼ ﺣِﻤﺎﻗَﺖ ﻫﺎﯼِ ﻋﺎﺷِﻘﺎﻧﻪ ﺍﺕ ...
ﺷﯿﺸﻪ ﺑُﺨﺎﺭ ﺑِﮕﯿﺮَﺩ ﻭَ
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍَﻧﮕُﺸﺖ ﺑِﻨِﻮﯾﺴﯽ " ﺁﯾَﻨﺪﻩ "
ﻭ ﺩِﻟَﺖ ﺑِﮕﯿﺮَﺩ ﺍَﺯ ﺗَﺼَﻮﺭَﺵ ...
ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﭼِﺸﻤﻬﺎﯾَﺖ ﺭﺍ ﺑِﺒَﻨﺪﯼ
ﻭ ﺗﺎ ﺁﺧَﺮﯾﻦ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺩَﺭﺧُﻮﺩَﺕ ﮔِﺮﯾﻪ ﮐُﻨﯽ
روی دست زندانی خالکوبی شده بود :
" به سلامتی همه فروشنده ها "
پرسیدم :یعنی چه؟؟
گفت : رفیقم منو فروخت...!!
در مـن یک تیمارستان وجود دارد . .
یک تیمارستان با هفتاد تختخواب . .
هفتاد تختخواب با هفتاد دیوانه . . .
و سخت ترین کارِ دنیا را من میکنم، زمـانی که از من میپرسند: خوبی !؟
و من بــاید یک تیـمارستانِ هفـتــاد تختخوابی را آرام کنم
و بـا متـانت صادقانه ای بگویـم: " خوبــم "
دلم ﯾﮏ تصادف ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ، ﭘﺮ ﺳﺮﻭﺻﺪﺍ...ﻫﻤﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪﻫﻤﻪ ﻯ ﺁﻥ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﻢ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ!ﻭ ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺑﮕﺬﺭﺩ....!ﺁﺭﺯﻭ ﻫﺎﻯ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﻧﺸﺪ!ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﯾﺸﺎﻥ ﺑﺮﺳﻨﺪ!