بی تو
هر پارهی دلام را
به نام کسی دیگر کردهام
به نام هرکسی که
کمی یا دمی
شبیه تو بود ..
*+*+*+*+*+*
گاهی سرزده
دیوانهوار
کوتاه
به دیدنم بیا
رگبار بهار باش ..
ایــنــکــه یــواشــکــی دلــتــنــگــش بــاشــی...
خــیــلــی بــهــتــر از ایــنِ کــه...
بــهــش بــگــی و جــوابــی نــگــیــری...
این عکس آخری ست که می گیرم
از تو به یادگار .
نادیده گیر اشک مرا ، ای یار !
لبخند دلبرانه بزن لطفاً .
(احسان پرسا)
دکتر! دلم گرفته؛ به جای دوای قلب
یک بسته قرص خواب بده تا ببینمش
(احسان پرسا)
هیــــــس ...
اگـــه مـــاله مـــنی ،
اجـــازتـــم دستـــ منـــه ؛
همـــه چیـــزتـــم مـــال منـــه ،
پـــس چـــروکـــ پیـــشونیـــتم مـــال منـــه ،
تنـــها جـــایـــی کـــه بـــت اجـــازه میـــدم نـــاراحتـــ شـــی ...
زیـــر تـــابـــوتـــ منـــه
پـــس فـــقط بـــرام بخـــنـــد .
قـــــدر لحـــــظـه ها را بـدان …
زمـانــــــی می رسد که تـو دیگــــــــر قادر نیستـــــی بگـویـــــی :
جبــــــران مـــــی کـنم …
زندگی یعنی بازی. سه ، دو ، یک … سوت داور............ بازی شروع شد!!! دویدی ، دست و پا زدی
،
غرق شدی ، دل شکستی ، عاشق شدی ، بی رحم شدی ، مهربان شدی… بچه بودی ، بزرگ شدی ،
پیر
شدی سوت داورــــــ0?ــــــــــ بازی تمام شد... زندگی را باختی اشکاتو پاک کن همسفر گاهی باید
بازی
رو باخت اما اینو یادت باشه باز می شه زندگی رو ساخت
با مزه این که آن روزی که من عاشق شدم ، موبایل اختراع نشده بود.
و تنها وسیله زلف گره بستن با معشوق ، کاغذ بود
و من همان شب بارها پاکنویس کردم ..
می خواستم برایشان نامه ای بنویسم ، مقدور نبود
البته در منزل ما همیشه ی خدا کاغذ بود ، قلم هم بود
ولی من خودم از فرط هیجان دست هایم را گم کرده بودم
که برای نوشتن غیر از کاغذ و قلم باید دستی هم باشد که بنویسد :
(( بسم الله الرحمن الرحیم ، من عاشق شما شده ام ..
مرا ببخشید ، گستاخی کردم و عاشق شما شده ام
می خواهم به وسیله این کاغذ از شما اجازه بگیرم
اجازه می فرمائید من گاهی خوابتان را ببینم ؟
ببخشید دست خودم نیست ،
آن چشم های محترمتان قلب ما را می لرزاند ..
خدایا این که میگی از رگ گردن به من نزدیک تری و این حرفا حالیم نیست
بغلم کن..
----------------------------------
دو کلمه ی
انسان و انسانیت
اولی میان کوچهها گم شد
و دومی لابلای کتابها
------------------------------------
"گاهی اوقات مجبوریم بپذیریم
بعضی از آدم ها فقط می توانند
در قلبمان بمانند نه در زندگیمان"
سیلویا پلات
-----------------------------------
اڪنوטּ ڪجاست؟
چـہ میڪنــב ؟
سرבش نیست؟
غذا خورבـہ است ؟
حالش خوب است ؟
همـہ بر وفق مراב است ؟
میپرسیــב چـہ ڪسے ؟
ڪسے ڪـہ فراموشش ڪرבـہ ام . . !
دنیـــــای مجــــازی
جاییه که
وقتی کسی که دوستش داری
ازت میپرســـه خوبی؟؟
میگی خوبــــم مرسی!
اما اون نه میتونه بغــض گلوتـو ببینه...
نه میتونه چشـــــــآی خیس تو ببینه...
حتی نمیتونه دلتنگیتو حــــس کنه...
بعد هم با خـــــیال راحت میره که
با یکی دیگه چــــت کنه
:((((
می گویند : شاد بنویس ...
نوشته هایت درد دارند!
و من یاد ِ مردی می افتم ،
که با کمانچه اش ،
گوشه ی خیابان شاد میزد...
اما با چشمهای ِ خیس ... !!
تا وقـتـی کـه خـسـتـه نـشـی و فـرصـت دوبـاره بـدی آرومــی و
خـانـوم و اقایی! امـا
وقـتـی کـه دیـگـه زیـر بـار حـرف و تـوقـع ِ بـیـجـا نـری مـیـشـی
وقـیـح و گـسـتـاخ تـا
بـبـخـشـی آدم مـهـربـونـه هـسـتـی امـا اگـه بـشـکـنـی و بـه دل
بـگـیـری لـایـق ِ تـنـفـر
مـیـشـی دنـیـای ِ ایـن روزای ِ امـثـال ِ مـاها ایـنـه که امـثـال ِ مـا
وسـیـلـه ای
هستم
بـرای بـالـا رفـتـن ِ اعـتـمـاد بـه نـفـس ِ کــاذب ِ یـک عـده..!!
حآلِ دِلَــم خوبــــ اَستــــ
آرامـــــ ...
گوشـﮧ اےِ نِشـــستـﮧ و رویآهآیـَشـــ
رآ بـــﮧ خـآڪـــ مـےِسِــپآرَد...
آقای کافی نقل می کردند:
داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن!
هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می شست، هی سر و صدا می کرد.
می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه.
برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش)
گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟
بردار یکی بشینه.
نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه!
گفتم: این خانم ماست.
گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟
همه خندیدند.
گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم.
یهو یه چیزی به ذهنم رسید.
بلند گفتم: آقای راننده!
زد رو ترمز.
گفتم: این چیه بغل ماشینت؟
گفت: آقاجون، ماشینه!
ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟!
گفتم: چرا؟! دیدم.
ولی این چیه روش کشیدن؟
گفت: چادره روش کشیدن دیگه!
گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟
گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم!
چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ،
انگولکش نکنن ،
خط نندازن روشو ...
گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟
گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن.
این ماشین عمومیه!
کسی چادر روش نمی کشه!
اون خصوصیه روش چادر کشیدن!
"منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم".
زانوی غم بغل گرفته ای که چه ؟
بلند شو
بایست رو به روی آینه
و تکرار کن ;
دوستم ندارد ؟
خوب نداشته باشد !
دلتنگی هایم را نمی فهمد ؟
خوب نفهمد !
بغض هایم را شانه نیست ؟
خودم که هستم !
همه را می بیند الا من ؟
من که خودم را می بینم !
خودم و آن ها که دوستم دارند . . .
یکی از همان ها هم خدا ...
حالا بخند . . . بلندتر !
موهایت را شانه کن
برای خودت شیرینی بیاور
موسیقی دلخواهت را بگذار پخش شود . . .
بنشین کنار ایوان
بی خیال سرمای زمستان !
و هر که را دیدی در حال گذر
برایش دستی تکان بده . . .
حالا دیدی تا چه حد خوشبختی ؟
دوست داشتن
همین لحظه هایی ست
که هیچکس حالت را نمی فهمد ...
حتی او که
صاحب دوست داشتنت است ...
همین لحظه ای ست
که می فهمی گاهی
خدا چشمک می زند و می گوید ,
دیدی باز هم
شتابان رفتی و راه مرا گم کردی ؟
میدونی درد چیه؟
درد اینکه جواب پیام ها تو نده اما تو وقتی نگاهت
به صفحه خالی گوشیت میوفته بگی حتما هنوز نخودتش
چقدر دوست دارم که یکیو داشته باشم،
ماله خود خودم،
یکی که نگرانم باشه،
یکی که براش مهم باشم...
دلم یکی میخواد که وقتی بهش خوبی
میکنم فکر نکنه محتاجشم،
کسی که جواب محبتامو با محبت بده...
دلم کسی رو میخواد که بتونم بهش ببالم...
دلم کسی رو میخواد که جلو دیگران
با افتخار بگم این ماله منه،
این دنیای منه...
دلم این روزا یه مرهم،یه دوست داشتن
واقعی میخواد...
یکی که رفیق باشه،
یکی که دستاشو بگیرمو با
هم یه عالمه قدم بزنیم...
دلم یه دوست داشتن میخواد...
دوست داشتنی که این روزا
به این سادگی ها گیر نمیاد....
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺳﻤﺸﻮ ﻣﻴﺸﻨﻮﻱ ... ﺩﺍﻍ ﺩﻟﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﻴﺸﻪ
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮﻣﻴﻜﻨﻲ ... ﺍﺷﻚ ﺗﻮﻱ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﺟﻤﻊ ﻣﻴﺸﻪ
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﺗﻮﯼ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻫﺎﺕ ... ﻫﻤﺶ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﻧﻲ
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﺑﻌﻀﻲ ﻭﻗﺘﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﻣﻴﺮﻩ ﺭﻭ ﺷﻤﺎﺭﺵ ... ﻛﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻲ؛ﻧﺰﻧﻲ؛ﺑﺰﻧﻲ؛
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺖ ﻣﻴﺨﻮﺍﺩ ﺑﺎﺯﻡ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻲ
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﺷﺒﺎ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻧﻤﻴﺒﺮﻩ ... ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﻴﮕﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻪ
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺍﻣﺎ ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ ﭼﻘﺪﺭ " ﻣﻬﻤﻪ "!... ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ ﭼﻘﺪﺭ " ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻱ "
ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ..... ﺑﮕﻮ ﻣﻬﻤﻪ ... ﺍﻣﺎ ... ﺍﻭﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﻴﺴﺖ
دختــــر که باشی معنی یتیمی و بی مادری را میفهمی!
دختـــر که باشی زبر بودن دست پدرت و چین و چروک های پیشانی مادرت را درک میکنی...
دختــــر که باشی حسودی به دختری که غرق عشـــق است را درک میکنی!
دختــــر که باشی میفهمی به اختیار خودت گذشتن از عشقت چقدر طاقت فرساست!
دختــــر که باشی دنیای دختران را مسخره نمیکنی!
دختــــر که باشی بغل کردن عروسک کودکی هایت چه آرامشی دارد!
دختــــر که باشی میفهمی چه حس نابی است از وجودت وجودی ساخته شود!
دختــــر که باشی جیغ زایمان برایت گوشخراش نمیشود
چون پر از درد است اما با شنیدن گریه پاره ی تنت تبدیل به خنده میشود!
دختــــر مقامش با توئه مرد یکـــــی است ،
او را ضعیفه نگوییم ، ناقص العقل نخوانیم ،
او" ســــــــــــــاده" است " خنـــــــــــگ " نیســــــــــــــت. .